دو کلوم حرف حساب:)

ساخت وبلاگ

اون شب باز بهش پیام دادم ....

گفتم امشب یا شرایطمو میپذیره ...یا اینکه ..این مسخره بازیو تمومش میکنم

بهش پیام دادم اونم جوابمو داد ...هعی اون منو مقصر جلوه میداد من اونو ...همه هم و غمش اینه ...تو چرا حرف دلتو ب غیر من زدی ...با غریبه مفرد حرف زدی :/

گفتم ...تو چرا منو صبح تا شب ...ول میکنی ب امون خدا .. تا دردودل میکنم باهات میزاری میری ..میگی خوابم میاد...تا میام درباره ایندمون باهات حرف بزنم ...میگی عزیزم ...الان وقتش نیست ...بعدها درباره ش حرف میزنیم ...وقتی باهات با عشق حرف میزنم سرد جوابمو میدے...ساعت 9 شب پیام بدم 12 جواب بدے...اینا ی دخترو میکشه ...پدر رویاهاشو در میاره ...ب جنون میرسونه هر بار ک بهت پیام دادم اشک امونمو بریده ...اما تو عین خیالت نیست

نه اصلا اینطور نیست فلان نیست ...تو فلان کردی در حقم ...بیسار کردی ...

درس دارم نمیرسم ...منم بهت با محبت پیام دادم جواب ندادی ...

گفتم ..عمو بعد دو روز بهم پیام دادی عیدت مبارک عزیزم...همونم نمیدادی ...

وقتی ک از مادرم کتک خوردم هیچکس نبود ارومم کنه سر سفره 7 سین ...خدایی این چجور عشقیه ک فقط تنهایی نصیب منه ...من این وبلاگو نداشتم سکته میکردم ...

گفتم ببین ...

من توقع دارم ب مادرت بگی من برگشتم اونم بپذیره منو

تو اول به من پیام بدی  ...نه بعد دو روز پیدات شه ...

به درد و دلم گوش بدے

بهم محبت کنی جوری ک من بهت محبت کنم ...

پیامامو بعد 6 ساعت جواب ندی...

بزاری درباره ایندمون صحبت کنیم ...

حضورت توی زندگیم ...حس بشه ...

اینا رو ک فرستادم هیچ جواب نداد ...گفتم این توقعات من بود هیچ کدومم انجام ندادی ...

گفتش فاطمه میترسم ازت ...چجوری ب مادرم بگم ..دوباره بزاری  ...ابروم بره ..

گفتم این کارارو در حقم انجام بدی ...هیچوقت نمیرم ...

بخدا سخته ..پای یه نفر وایستادن اون ک پسره نگران ابروشه پیش خانواده ش ...بحث یکی دو سال نیست تا الان 3 سال باهاش بودم ...باید 6 سال دیگه م ب پاش بمونم کمه کمش ک طرحش تموم شه ..بره تخصص بخونه ...فیلو از پا میندازه بخدا .. من باید اینهمه سال بمونم تو خونه ای ک هیچ کس چشم دیدنمو نداره ...صبح از خواب بیدار میشم میبینم مادرم پشت تلفن بدمو نمیدونم ب کی داره میگه؟

خواهرم ابرومو جلو عالمو ادم برده .. .اخه چجوری صبر کنم ...اون از ابروش جلو خانواده ش میترسه ...من نترسم 6 سال ب پاش بمونم ...همه خواستگارامو رد کنم ...بعد مادر پر فیس و افاده ش منو ب عنوان عروسش قبول نکنه؟

این بشه اینده من؟

من جوونیمو 

خوشیمو 

محبتمو عشقمو انرژیمو ...

صبرمو ب پاش بذارم و بره؟؟؟

میگم من شانس ندارم علی ...برم لب دریا باس افتابه اب همرام ببرم ..من بدرک از اولشم بدشانس بودم واسه نفر بعدی این کارارو بکن ...

میگه ک ...باشه حتما ..

خداے من:)

دوستم سارا همیشه میگفت با این پسره اینده نداری ...

این حرفو میزد یاد ی اهنگ میفتادم ...



من گذشته ی تو بودم با یه دنیا یادگاری .  همه ی ترسم از اینه با من اینده ندارے

       با من اینده ندارے ...........

من همونیم ک بی تو  ذره ذره اب میشه ....


یه وعده دادن الکیم ...کار سختی نبود ...شاید دوباره حرف زدیم شاید فهمید ...شایدم ...خیلی دیر شد و ....

نمیدونم ببینم دست تقدیر ب کدوم سمتم میبره ☺



6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 22 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1396 ساعت: 8:11