جرئیات دیشب ...

ساخت وبلاگ
حرف زدیم باهم عصبی شدم ....
جوادم ی ریز پیام میداد...عذاب وجدان گرفتم ...
دلم نمیخواد علی برگرده ب زندگیم ولی نمیدونم چرا بهش پیام دادم
بهش گفتم خواستگار دارم...گفت خوشبخت بشی ...
گفتم همین؟
گفتم سر جریان محمدم همین کارو کردی گفتش نه ...تقصیر خودت بوده ...عصبی شدمو بلاک کردم ...
یه اسکرین شات ...از مکالمه جواد دادمش ک نوشته اگه مال من نشی میمیرم ...مرگ برام بهتره و فلان...
گفت تو خیانت کردی خاک تو سرم ...ک با تو حرف میزنم ...
گفتم برادر شوهر خواهرمه منو میخواد ...همین روزا میاد خواستگاریم ...
فکر کرد میگم شوهر خواهرمه حالا منو میخواد
هر چی از دهنش اومد بارم کرد تو کثیفی و فلان ...
میگم بابا ...تو گوش بده ..این اومده رضایت منو بگیره برا خواستگاری ..برادر شوهر خواهرمه ...ن شوهرش ....اینجوری میگه ...ارزوشه نگا بندازم بهش ...اونوقت تو....
من 3 سال عمرمو گذاشتم پای تو ...انگار ن انگار...هعی ..جریان پسر دکترم بهش گفتم ..گفت اونو قبول کن ..گفتم تو انتخاب نکن برای من ....نمیخواد ...لطف کنے ..
شب پوچی بود

دیدم با اون یکی اکانتش اومده...عکس دوتاییمونم منو کات کرده بود گذاشته بود پرفایلش...
گفتم این همون عکسه؟گفتش اره؟
گفتم ارزش عکسه بیشره ک دوس داری جلو چشمت باشه اما من نه
گفت خراب کردی فاطمه ...گفتم اره گفت شب بخیر بزار برم کشیکم...
گفتم قبول شدی؟
گفت اره....
گفتم چ ارزوها داشتم برات ...
حیف...
گفت ..گذشت دیگه تموم شد...
تو دلم گفتم ...
دکتر شدنت مبارک ....

6ماه دیگر...
ما را در سایت 6ماه دیگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3ambitiousa بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1396 ساعت: 8:11